انجمن ادبی فریاد نیکان

انجمن ادبی فریاد نیکان

شعر و ادبیات پارسی
انجمن ادبی فریاد نیکان

انجمن ادبی فریاد نیکان

شعر و ادبیات پارسی

عشقم شب یلدات مبارک


نام اثر: یلدا

نویسندگان: سید رضا جوادی ؛  محسن صفری

صدا خوانی: فاطمه طاووسی ؛ زینت بیکی نژاد ؛  مهسا مولایی

تنظیم: آرتا رحیمی


دانلود فایل صوتی / دانلود کنید 

 

یلدا...!

دخترِ بلند بالای آذر،

دلبرِ گیسو پریشانِ خزان

عزیزدردانه یِ ابرو کمان

بنشین ...

بنشین، که برایت عشق دم کنم و فالِ حافظ بگیرم

که انارِ غصه هایت را دانه دانه کنم و

جیب هایت را پر کنم از آجیلِ خوشبختی...

که لب هایت را مهمان لبخند کنم و دلت را خانه ی شادی ...

می بینی؟!

این ثانیه ها هم ، از بودنت دل نمی کنند

نازِ ماه را می کشند تا کمی بیشتر ،

چلچلراغ آسمان باشد و منت آفتاب را ،

تا دیر تر به دست بوسی زمین بیاید

می خواهند تا سحر با تو باشند

شاهنامه بخوانند و خاطره ها را زنده کنند

دخترِ اهوراییِ ایران ...

دلبر که تو باشی ،تاریکی شب هم دل بخواه است

عروسِ سپید دانه ها...

کنارِ کرسیِ احساس تو ،

شبیه تمام سال های پیش

جان می گیریم

دل هایمان را به هم گره می زنیم

و سرمایِ زمستان را تاب می آوریم

◘◘◘

می‌دانی فلسفه‌ی سفره‌ی یلدا چیست؟

یعنی زمستان سخت است، سرد است، طولانی‌ست،

ولی ما از پَسَش بر خواهیم آمد.

یعنی در همین شرایط سخت هم 

دلگرمی و امیدی برای عبور هست.

شمع روشن می‌کنیم که یعنی 

دلخوشیم به بازگشت نور، به طلوع خورشیدهای آزادی.

بهترینِ داشته‌هامان را، هرچند کم، 

روی میز می‌چینیم، برای آبادی و شادیِ بیشتر.

و کنار هم می‌نشینیم،

که یعنی هوای هم را داریم و مراقب همیم، 

شرایط، هر گونه که می‌خواهد باشد،

ما در هر شرایطی دلایلی برای مهربانی و لبخند پیدا می‌کنیم.

گاهی باید مانند شب‌های یلدا، تمام پستوی خانه را گشت،

یک پیاله دلخوشی معمولی پیدا کرد، روی میز گذاشت،

یک شمع افروخت و با آرامش نشست

و امیدوار بود به روزهای خوب‌تر

و عبور از فصل‌های طاقت‌سوز تر.

◘◘◘

آذر انتهای پاییز است...

جایی برای وداع همیشگی با عاشقی!

درست مثل برگ درختی که خودش را

از باد و باران و خشکی و تنهایی نجات داده

تا شاید دوباره جان بگیرد!

تا شاید برخلاف همه چیز در پاییز گرما بگیرد و سبز شود!

آذر...

انتهای شبهای دلتنگی است

انتهای شبهای عاشقی..

شبی یلدا دارد که انتهای تمام شب هاست..

بلندترین شب سال که منتظر مانده شاید برخلاف همه قاعده ها

پاییز جای خودش را به زمستان ندهد

آذری که آتش است و حالا..

باید به پای سرمای زمستان بسوزد..

◘◘◘

تنهایی در شب های بلند سال

ﺁﺩﻣﯽ ﺭﺍ ﻋﻮﺽ می ﮑﻨﺪ

ﺍﺯ ﺗﻮ ﭼﯿﺰﯼ می ﺴﺎﺯﺩ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﻧﺒﻮﺩﯼ

ﮔﺎﻩ آنقدﺭ ﺑﯽ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﻣﺜﻞ ﺳﻨﮓ

ﮔﺎﻩ آنقدر ﺣﺴﺎﺱ ﻣﺜﻞ ﺷﯿﺸﻪ

آنقدﺭ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺕ حرف ﻣﯽ ﺯﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼﺣﺮﻑ ﺯﺩﻥ ﺑﺎ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ

ﻻﻡ ﺗﺎ ﮐﺎﻡ ﺩﻫﺎﻧﺖ ﺑﺎﺯ ﻧمی ﺸﻮﺩ!

ﻏﺬﺍﯾﺖ ﺭﺍ ﺳﺮﺩ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﯼ

ﻧﻬﺎﺭ ﻫﺎ ﻧﺼﻔﻪ ﺷﺐ

ﺻﺒﺤﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺷﺎﻡ.

ﺳﺎﻋﺘﻬﺎ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺁﻫﻨﮓ ﺗﮑﺮﺍﺭﯼ ﮔﻮﺵ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ

ﻭ ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﺁﻫﻨﮓ ﺭﺍ ﺣﻔﻆ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﯼ

ﺷﺒﻬﺎ ﻋﻼﻣﺖ ﺳﻮﺍﻟﻬﺎﯼ ﻓﮑﺮﺕ ﺭﺍ می ﺸﻤﺮﯼ ﺗﺎ ﺧﻮﺍﺑﺖ ﺑﺒﺮﺩ

ﺗﻨﻬﺎیی ﺍﺯ ﺗﻮ ﺁﺩﻣﯽ می ﺴﺎﺯﺩ

ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﺷﺒﯿﻪ ﺁﺩﻡ ﻧﯿﺴﺖ

عشقم شب یلدات مبارک

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.