انجمن ادبی فریاد نیکان

انجمن ادبی فریاد نیکان

شعر و ادبیات پارسی
انجمن ادبی فریاد نیکان

انجمن ادبی فریاد نیکان

شعر و ادبیات پارسی

هُدهُد و بومان

وقتی هُدهُد در میان بومان [جُغدها] افتاد، بر سَبیل رهگذر به نشیمن ِ [لانه] ایشان نزول کرد. و هدهد به غایتِ حدّتِ بَصَر مشهور است و بومان روز کور باشند، چنانکه قصّه‌ی ایشان نزدیک اهل عرب معروف است. آن شب هدهد در آشیان با ایشان بساخت و ایشان هر گونه از وی استخبار [کسب خبر] می‌کردند. 

 بامداد، هدهد رخت بربست و عزمِ رَحیل [رفتن] کرد.

بومان گفتند «ای مسکین، این چه بدعَت است که تو آورده‌ای؟ به روز کسی حرکت کند؟»

هدهد گفت «این عجب قصه‌ای‌ست! همۀ حرکات به روز واقع شود.»

بومان گفتند «مگر دیوانه‌ای؟ در روز ظُلمانی [تاریک] که آفتابِ مُظلم برآید، کسی چیزی چون بیند؟»

گفت «به عکس افتاده است شما را. همۀ انوار این جهان طُفیل [انگل و وابسته] نور آفتاب است و همۀ روشنان اکتساب نور و اقتباس ضوء [روشنایی] خود از او کرده‌اند و عَینُ‌الشمس از آن گویند او را که ینبوع [چشمه] نور است.»

ایشان او را الزام کردند که «چرا به روز کسی هیچ نبیند؟»

گفت «همه را در طریق قیاس به ذاتِ خود الحاق مکنید- که همه کس به روز بیند. و اینک من می‌بینم، در عالمِ شهودم، در عیانم، حُجُب مرتَفَع گشته است، سطورِ شارق [پرتوهای تابان] را بی‌اعتوارِ [بدون فراگرفتن] رَیبی [تردیدی] بر سَبیل کشف ادراک می‌کنم.»

بومان چون این حدیث بشنیدند، حالی فریادی برآوردند و حَشری [ازدحامی] کردند و یکدیگر را گفتند «این مرغ مُبتَدع [بدعت‌گذار] است: در روز که مَظِنّۀ [محل گمان] عَماست [کوری]، دمِ بینایی می‌زند!» حالی، به منقار و مِخلَب [چنگال] دست به چشم هدهد فرا داشتند و دشنام می‌دادند و می‌گفتند که «ای روزبین!» زیرا روز کوری نزد ایشان هنر بود. و گفتند که «اگر بازنگردی، بیمِ قتل است.»

هدهد اندیشه کرد که «اگر خود را کور نگردانم، مرا هلاک کنند. زیرا که مرا بیشتر رُخَم بر چشم زنند و قتل و عَما به‌ یکبارگی واقع شود.» الهامِ «کَلِّمواالنّاسَ عَلی قَدرِ عُقولِهم» به او رسید. حالی، چشم بر هم نهاد و گفت «اینک من نیز به درجۀ شما رسیدم و کور گشتم.»

چون حال به این نَمَط دیدند، از ضرب و ایلام [آزار دادن] ممتَنع گشتند.

هدهد بدانست که در میان بومان افشای سِرّ ربوبیّت [خداوندی] کُفر است. تا وقت رحلت [رفتن]، به هزار محنت، کوری مزوّری [تزویر] می‌کرد.

[[ لغت موران، از قصه‌های شیخ اشراق [[

باری، ما به هر تقدیر به صواب بودن کاری که می‌کنیم معتقدیم. اگر نویسندگانی هستند که به قول شیخ اشراق «روز کوری نزد ایشان هنر است» بحث دیگری است...

[[ بخشی از یادداشت های احمد شاملو[[


گردآوری: فاطمه طاووسی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.