ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
کسی که چرایی زندگی را یافته، با هر چگونهای خواهد ساخت
رؤیاهاتو از دست نده
واسه این که اگه رؤیاهات از دس برن
زندگی عین بیابون برهوتی میشه
که برفا توش یخ زده باشن
رؤیاهاتو از دست نده
واسه این که اگه رؤیاها بمیرن
زندگی عین مرغ بریده بالی میشه
که دیگه مگه پروازو خواب ببینه
"لنگستون هیوز"
زندگی سراسر رنج است و هیچ شکی در این نیست. اما وقتی رنج بردن دارای معنی باشد، دیگر آزار دهنده نخواهد بود. رنج بردن وقتی دارای معنی خواهد بود که هدفی انسانی پشت آن باشد. فکر میکنم این سخن عمیق از نیچه باشد:
«کسی که چرایی زندگی را یافته، با هر چگونهای خواهد ساخت.»
"ویکتور فرانکل"، روانپزشک اگزیستانسیالیست، روزگاری زندانی شماره 119104 آشویتس نازیها بود. پدر، مادر، برادر و همسرش در اردوگاههای اجباری نازیها جان سپردند و به کورههای آدمسوزی سپرده شدند اما فرانکل در پایان جنگ خانمانسوز جهانی از اردوگاههای مرگ به زندگی بازگشت. اما رخدادهای خوفناک آن جهنم واقعی همیشه در ضمیر فرانکل حک شد: از جسد زندانیانی که بر چوبههای دار تلوتلو میخوردند، زندانیان ژندهپوش و تیرهبختی که در صفهای دراز به سوی اتاقهای گاز میرفتند، دستهای دیگر از زندانیانی که خود مسئول بردن زندانیان دیگر به اتاقهای گاز و کورههای آدمسوزی بودند...
نمیخواهم با نوشتن این صحنههای تراژیک آرامش خوانندگان را برهم بزنم، آرامشی که در این وانفسای دوداندود برای به دست آوردن آن باید کلی جان کند، اما برای از بین بردن آن هزاران اسباب مهیاست و در یک لحظه از دست رفتنی است اما منظوری دارم که باید مقدمه تلخی را ذکر کنم.
میگویند وقتی شکستها و رنجها پیدرپی به سراغ انسان میآیند و فرصت بازسازی به آدم ندهند، بعد از مدتی دیگر آن رنجها و شکستها تبدیل به شکست فلسفی میشوند و انسانی به وجود میآورند شکست خورده، مأیوس و بدبین. اما ویکتور فرانکل از آن دنیای هولناک چیزی دیگر برای ما به ارمغان آورد؛ امید و زیستن معنیدار و یا مکتب معنی درمانی (لوگوتراپی).
در آن زندان که همه چیز بوی مرگ میداد، زندانیان به مانند حیوان آزمایشگاهی گرسنه نگه داشته میشدند و کمکم ذوب شده و لاغر و تکیده شده و سرانجام میمردند.
"فرانکل" میگوید: وقتی به جوانی تنومند و ورزشکار برمیخوردم، انتظار داشتم که گرسنگی را تحمل کند و زنده بماند و به زندانیان لاغر و نحیف برمیخوردم، به خود میگفتم که چند روزی بیشتر دوام نخواهد آورد و به زودی خواهد مرد. اما نتیجه کاملاً برعکس اتفاق میافتاد!
آنکه بدن قوی هیکل داشت در عرض چند روز در اردوگاه در هم میشکست و از پا درمیآمد اما آنکه لاغر بود، چنان سمج و پرتحمل میبود که حتی سرانجام زنده با ما از اردوگاه بیرون میآمد.
حال این سؤال مطرح میشود که چرا چنین میشد؟ چرا او که هیکلی تنومند دارد، زود میمیرد و او که بدنی لاغر دارد تحمل میکند و زنده میماند؟
تنها امید و آرزو بود که سرنوشتشان را رقم میزد. آن فرد لاغر و ضعیف نور امیدی در دلش همیشه روشن بود و میگفت: «از اینجا زنده بیرون خواهم رفت و نامزدم منتظر من است...»
چنین امیدی فشار آن فضای مرگآور را تخفیف میداد و این شخص قبل از آن که در آن فضای مرگآور زندگی کند در رؤیاهای شیرینش زندگی میکرد... اما آن دیگری با وجود جسم تنومندش از آنجا که هیچ امیدی برای زندگی نداشت و از روز اول مأیوس بود، در واقع قبول کرده بود که خواهد مرد و از آنجا زنده بیرون نخواهد آمد. در واقع چنین نگاه تلخ او به آن فضای تلخ باعث میشد که فضای تلخ و مرگآور را چند برابر کرده و به خود پمپاژ کند، در نتیجه زود از پا درمیآمد.
انسانها وقتی میمیرند که قبل از آن، رؤیاهایشان مرده باشد. وقتی باور میکنیم که هیچ امیدی نیست در واقع هرگونه شانس و نور امیدی را در وجود خود خاموش میکنیم.
امید برای یک زندگی بهتر، در وجود آدمی چون آهنربایی است در درون تودهای خاک، که باعث میشود همه برادههای آهن موجود در خاک به یک سمت و سو رو برگردانند و معنیدار شوند. امید و ایمان در وجودمان باعث میشود همه استعدادهای خلاقه به یک سمت و سو متمرکز گردند و به کمک هم بیایند. آن وقت است که معجزه رخ میدهد.
اما وقتی چراغ امید را در خود خفه میکنیم آن وقت کالبدمان به کالسکهای شباهت خواهد داشت که به چندین اسب متخالف بسته شده است که برای درهم شکستنمان هر کدام به سمتی به حرکت در میآیند.
ذرات نور خورشید در فضا پراکنده است اما وقتی با ذرهبینی آنها را به یک جا جمع میکنیم و به کمک همدیگر فرا میخوانیم بلافاصله باعث آتش و روشنایی میشوند. امید و آرزو در وجودمان همان نقش ذرهبین را بازی میکند... اگر این امید در یک فرد چنین معجزه میکند پس در زندگی اجتماعی یک ملت و جامعه چه خواهد کرد؟
پس برخیزیم و از پس همه ناملایمات و یأس آلودگیها، سلامی دوباره به امیدها و آرزوهایمان کنیم گو اینکه هر چند پرنده مردنیست پرواز را به خاطر بسپریم...
تهیه کننده: فاطمه طاووسی