وقتی سخن از ”عشق“ به میان میآید یک راست به ”باغِ عرفان“ میرویم، به آنجا که عشق یکی است و معشوق یکی و دل یکی است و دلدار یکی؛ به آنجا که عشق صرفاً یک مفهوم انتزاعی است و میان عشق ”خانقاهی“ و ”خراباتی“ هیچ فرقی وجود ندارد.
به هرحال عشق در ادبیاتِ بشری، به ویژه در ادبیاتِ دینی و شرقی، بیش از آنکه موسیقیِ شادی و مستی باشد، «ترانه محزون» است که از آن آواز عاشقان سرشکسته به گوش میرسد که روح و جان شان از «نیمکتهایی به ژرفای گور/ گلهای غریب روی طاقچهها/ شامگاهی ساخته از سرخـوـکبود/ زاریِ دیرپایی که سرشار است از وداع(بودلر)» مینالد و از آتشِ سوزنده میگوید. بسیار است، پیامبران، شاعران، فیلسوفان و ادبیانی که از عشق آسمانی سخن گفتهاند. عیسی مسیح میگوید:«خدا عشق است(اول یوحنا، ۴: ۹)» و مولانا عشق و خشم هردو را نشانه لطف و قهر خدا میداند و بدین سان هر عشقی رنگِ خدایی و آسمانی دارد. میسح پیامبر عشق و صلح و دوستی است، اما براساس آموزههای او کاملترین عشق را میتوان در عالم تجرد تجربه کرد، زیرا « شخص مجرد در امور خدا میاندیشد که رضای خداوند را بجوید و صاحب زن در امور دنیا میاندیشد که زنِ خود را خوش بسازد(اول قرنتیان، ۷: ۳۳)»، بنا براین ”زن“ نه تنها «رگینای» زیبااندام «کیرکگور نیست» که عاشق حرکت به سوی کمال مطلق را از آو آغاز نموده و در حقیقت او را به تجربة مطلق بدل میسازد، بلکه همان «امیلیا»ـی قدیسآگوستین است که در راه عشق مانع ایجاد میکند و بنا بر این باید در ”صحرایِآفریقا“ تبعید گردد. اما آیا پیامبری هم هست که بیمار عشقِ دختری باشد و از عشق زنان و دختران بگوید؟ آیا متن مقدس یا کتابِ آسمانی وجود دارد که تقدسش را از اظهار عشق نسبت به دختران بگیرد؟ از آنجا که پیامبرانِ ”بشیر“ و ”نذیر“ و مبشر آیاتِ آسمانی هستند که ما را از وابستگیهای زمینی میرهانند، در تصور ما نمیگنجد که پیامبری از رخسارجمیل دختران بگوید، از عشق و دوستی و شراب و چشمهسارها و جویبارهای که بهشتی و آسمانی نباشد. عیسیمسیح به ”مریم“ مهربان شد و ”مرتا“ را از خود راند، اما پاداش مهربانیِ او نسبت به ”مریم“زخم صلیب بود. قرآن نیز «حوران» بهشتی میگوید، از مهرویان زیبا اندام که در قصرها و حصار خیمهها و چمنزارها و باغهای بهشتی انتظار مومنان را میکشند، دخترانی که هرگز دستان کسی آنها را لمس نکرده، اما تنها در دنیای پس از مرگ است که میتوان این دختران را در آغوش گرفت و در این دنیا حق نداریم از شرابِ لبان دختران بگوییم، از وابستگیهای زودگذر و یا هرچیزی که ما را از جهانِ آخرت غافل میسازد.
اما جهان خالی از استثناها نیست. براساس «عهدِعتیق» سلیمان تنها پیامبری است که از عشق زمینی میگوید، از شرابِ لبان دختران اورشلیم، از تاکستانهای نرگس شارون و سوسن وادیها و از محبوبة زیبا، سیهفام و جمیل که شهد محبتش از شراب هم شیرینتر است، از محبوبة که گردنش «مثل برج داود است که به جهتِ سلاح خانه بنا شده است و در آن هزار هزارسپر، یعنی همه سپرهای شجاعان آویزان است(غزلغزلها، ۴: ۵). براساس باورهای مسیحی و اسلامی عهد عتیق تحریف و منسوخ شده است، اما به هرحال «غزلِغزلهای سلیمان»، در عهدعتیق تقدسش را از «وصفِ زیبایی دخترانِ اورشلیم» میگیرد. شاید بتوان گفت زیباترین اشعار عاشقانهای است که نظیر آن را در تاریخ ادبیات سراغ نداریم و یا کمتر سراغ داریم در آن وجود دارد. غزل غزلها، کتابِ مقدسِ شعر است و بوطیقای مهر و دوستی. محبوبة سلیمان کیست؟ کدام دختری قلب این ”سلطانِ عالم“ را به آتش کشیده که این گونه مینالد که «شانه عسلِ خود را با عسل خویش خوردم. شرابِ خود را با شرابِ خویش نوشیدم(همان، ۵)»؟ نشانی از او نداریم، نشانی از او نیست. سلیمان نیز نشانی او را از دخترانِ اورشلیم میگیرد. اما دختران از کجا او را بشناسند؟ اساسا سلیمان کیست که اینگونه دیوانهوار به دنبال دخترسیهفام و جمیل میگردد که چهرة او را سوخته است؟ این پیامبر کیست که غزلغزلهای عشق میسراید، از تاکستانهای انگور میگوید و از شرابلبان دختران اورشلیم ؟ محبوبة اورشلیمی او سلیمانِ عاشق را برای ”دخترانِاورشیلم“ اینگونه توصیف میکند: «محبوبِ من سفید و سرخ فام است، و بر هزارها افراشته شده است. سرِ او طلای خالص است و زلفهایش به هم پیچیده و مانند غراب سیاهفام است. چشمانش کبوتران نزد نهرهای آب است، با شیر شسته شده و در چشمخانة خود نشسته. رخسارهایش مثل باغچة بَلَسان و پشتههای ریاحین میباشد. لبهایش سوسنها است که از آن مر صافی میچکد. دستهایش حلقههای طلا است که به زبرجد منقش باشد و بَرِ او عاج شفاف است که به یاقوتِ زرد مرصع بود. ساقهایش ستونهای مرمر بر پایههای زرِ ناب موسس شده، سیمایش مثل لبنان و مانند سروهای آزاد برگزیده است. دهان او بسیار شیرین و تمام او مرغوبترین است. این است محبوب من و این است یار من ای دخترانِ اورشیلم!(همان، ۱۰ـ۱۶)» و متقابلا سیلمان نیز آوارة اوست. در دین اسلام شنیدنِ آواز زنان حرام است، اما سلیمان عاشق است و از مرز حرمت گذر کرده است، وقتی که ”لبهای یار او عسل میچکاند“ و ”زیر زبان او عسل و شیر جاری است و لباسش بوی لبنان میدهد“، پس چرا سلیمان از مرز حرمت گذر نکند؟ و چگونه میتواند فریاد بر نکشد که «ای کبوتر من که در شکاف صخره و در سر سنگهای خاراهستی، چهرة خود را به من بنما و آوازت را به من بشنوان، زیرا که آواز تو لذیذ و چهرهات خوشنما است.(همان، آیات ۲: ۱۴)» تنها محبوبة سلیمان زیباترین دختر اورشلیم نیست، سلیمان نیز تنها کسی است که دخترزیبای اورشلیم در سایة وی به شادمانی مینشیند. بنا بر این ”دوستی“ نه فنای یکی در دیگری، بلکه رابطة متقابل است که عاشق و معشوق از هم کسبِ امید و زندگی میکند. شاید بتوان غزل غزلها را بیشمار تاویل کرد و شاید بتوان در توضیح هر کلمة آن هزاران هزار غزل سرود، اما هرچه بگوییم غزلِ غزلها نمیشود، زیرا غزل غزلها فقط از آن سلیمان است، از آن تنها پیامبری که در کتاب مقدسش زیبایی دخترانِ اورشلیم را میسراید و با محبوبة خویش که سیهفام است و جمیل ”گفتـوـگوی عاشقانه“ دارد:
دخترانِ اورشلیم نیز حیران هستند و نمیدانند محبوبِ سلیمان کیست؟ ما نیز حیرانیم. شاید این محبوبه هر آن کسی است که دوستش داریم و دوستِ مان دارد، اما به اندازهی سلیمان در عشق خود صادق نیستیم که به این صراحت بیان کنیم، صراحتی که از حلقة رانها و پستانها بگوییم، از محبتی که از شراب چه بسیار نیکوتر است و لبهایی که عسل میچکاند و زیر زبان که در آن عسل و شیر جاری است. تنها سلیمان است که آن قدر شهامت دارد غزل عشق بسراید، ما همیشه در جادة پر پیجـوـخم ”قایمموشکبازیهای عارفانه“، معشوق و خویشتن را گم کردهایم، ما ریاکار تر از آنیم که آنچه را در تخیل ما میگذرد به واژههای مقدس تبدیل کنیم، به ”بوطیقای مهر و دوستی“ و غزلِ غزلها بسازیم. و تو ای مخاطبِ ریاکار، اگر این گفتارِ عریان در وصفِ دختران تو را تکان میدهد و اگر از غزلهای سلیمان صدایِ شکستنِ استخوانهای روحت را میشنوی، مرا ملامت مکن، گفتههای خودم نیست، کلام مبینِ تنها پیامبر عاشق است که از شرابِ لبان دختران اورشلیم نوشیده و شما هم «ای دوستان بخورید، و ای یاران بنوشید، و به سیری بیاشامید( همان، ۵). اما هیچ کس سلیمان نخواهد بود و نخواهد شد. سلیمان تنها ”پادشاه جهان“، آری تنها پادشاهی است که عشق و زیبایی را به زبان عریانتر از خودِ عشق بیان میکند. هیچ کس نمیتواند جز او غزلِ غزلها را بسراید، باید اعتراف کرد که عشقِ غزلها است و «غزلِ غزلها از آن سلیمان است(همان، آیه ۱).
پژوهشگر: فاطمه طاووسی