ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
اهل حسن آباد جرقویهٔ ی اصفهان / متولد ۱۰ بهمن ۱۳۶۴
دارای مدرک لیسانس علوم تربیتی و مشاوره
سرودن شعر و متن های ادبی را از 12 سالگی شروع کردم.
در چندین مسابقهٔ استانی رتبه اول را کسب کردم.
در دوران تحصیل عضو کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان و فعالیت در بخش داستان نویسی و شعر داشتم.
عضو انحمن های علمی و ادبی و و رتبه های ممتازی منطقه و استانی گوناگونی را کسب کردم.
هم اکنون عضو انجمن ادبی شیخ اشراق و انجمن ادبی اهل قلم اصفهان هستم.
دیشب خیالت با خیالم باز تنها شد
گفتم برایش قصّه ی عشقی که رؤیا شد
گفتم از آن روزی که دریا قایقم
را برد
روزی که
ساحل پشت چشمان تو پیدا شد
وقتی که خورشید نگاهت رفت و تاریکی
با رنگ
چشمانت غروبی ناب و زیبا شد
تصویر ماهت را سپردم دست مهتاب و
افتاد عکست روی
آب و غرق دریا شد
با ساز و آواز دلت، دریا که می رقصید
امواج
دلتنگی به هم پیچید و غوغا شد
دیدم خیالم با خیالت جمع شد امّا
آن روزهای
بی کسی، منهای فردا شد
گم کرده بودم با تو غمها را ولی بی تو
رسواتر از
هر بار، احوال من افشا شد
با من نماندی، خشک شد دریای چشمانت
رفتن از آن ساحل برای من معمّا شد
برایت یک بغل احساس بی آزار آوردم
هزاران حرف
با یک مثنوی اقرار، آوردم
بیا حالا کنارم تا بگویم از خودم با تو
من از دنیای
عشق اخبار بیتکرار، آوردم
به باران گفتهام امشب نبارد روی ابیاتم
هوایی صاف، ابری
رام و بیرگبار، آوردم
درونم گشتم و دیدم تو
را در خاطرم وقتی
که یادت را
به یادم '' لحظهی دیدار'' آوردم
برای لحظههای سرد و تاریک و هراسانت
طلوع تازهای
از سینهی دیوار، آوردم
دلت را با دلم همراه کن ای عشق بیهمتا
بمان با من
که آغوشی، پر از اصرار، آوردم
همیشه عاشقت هستم، ببین از
باغ احساسم
برایت دسته
دسته گل، گل بیخار، آوردم