ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
بعضی وقتا چقدر دلت می گیره...!
هر کاری میکنی که دلت
اون حس غریب رو فراموش کنه
به هیچ وجه نمیشه.
به هر چی که دوست داری فکر میکنی ،
زنگ میزنی به بهترین دوستت
ولی حوصله ی صحبت کردن باهاشو نداری...!
حتی چایی دم میکنی با هل و گلاب؛
اما حس خوردنش رو هم نداری...!
پا میشی کیک درست میکنی اما به دلت نمی چسبه
آبپاش دست میگیری به گلای باغچه آب میدی...
امـّـــا خیــــــر...!
دلت بـــــــاز مـیاد ســر خـونــه اولـش...
حتی...
صدای قناری که اینقدر دوست داشتی عین مته تو مخته...
دلت هی بهونه میگیره و هی غر میزنه.
با کوچکترین ساز مخالف این دل صاب مرده میشکنه و
اشکت سرازیر میشه.
همه ی نگرانیت اینه که بهونه دستش ندی.
خستهای
بی حوصلهای.
هیچی خوشحالت نمیکنه!
فقط دوست داری رو تخت دراز بکشی و چشاتو ببندی
و بدون اینکه به هیچ موضوعی فکر کنی
فکرت بلاتکلیف باشه...
به نظرت اینجور وقتا اسمش چیــه؟!
وقــتـــای دلـتـنــگی؟!
دلتنگی برای کی؟!
برای چی؟!
به چه دلیلی؟
منکه نمیدونم...
"محمود درویش" میگه که:
اصعب المعارک التی ستخوضها فی حیاتک...
تلک هی التی تدور بین عقلک الذی یعرف الحقیقة
و قلبک الذی یرفض ان
یتقبلهاسَخت ترین نبردهایی که تو زندگیت داری
نَبردهایی هستن که
بین ذهنت که حَقیقت رو میدونه
و قلبت که حاضر به پذیرشش نیست،
میچرخه...